-
درخت
یکشنبه 8 شهریور 1394 15:49
باد آمد و از تن درخت جامه ربود در سبکِ خزانش غزلی سرد سرود دیگر نه صدایی و نه سایه نه یک رهگذری بر خانه ی جنگل که دری تازه گشود # سعید_قاسمی
-
دلنوشت 4
پنجشنبه 5 شهریور 1394 11:26
نفهمیدی دلم را بد شکستی که سروی بودم اما قد شکستی کنون از گریه های بی امانم گریزانم ، گمانم سد شکستی # سعید_قاسمی
-
باران
پنجشنبه 5 شهریور 1394 11:24
باران تماشایی شب ، با دو چشم خیس رفتی و ندانستی از این عشق و بردگی رفتی که تو را مثل خودم گریه کنم رفتی و سیاه تر شده رنگِ زندگی به حسِ انتظار من یک بغل سوال لمیده در نبودنت بدونِ هر جواب به چشم های اشک و خون دوباره خندیدی به من که بد شدم تو را بدونِ انتخاب یکی مرا درون خود دوباره آتش زد که شعله های عشق من رسیده تا...
-
دلنوشت 3
سهشنبه 13 مرداد 1394 23:28
چرا ای دل هوایِ خانه سرد است؟ هوایِ عاشقی همراهِ درد است! نمی دانم چرا از روزِ اول سرایِ عاشقان جایِ نبرد است /سعید قاسمی/
-
مترسک
سهشنبه 13 مرداد 1394 23:23
مترسک دردِ عاشق را نداند غمِ دریا و قایق را نداند اگر چه روز و شب بیدار مانده ز تنهایی حقایق را نداند /سعید قاسمی/
-
منتظر نوشت
جمعه 9 مرداد 1394 15:33
تقدیم به آقا امام زمان (عج) : با آمدنت رنگِ خدا می بخشی از غصه و رنج و درد شفا می بخشی دنیا که غریب است همه خسته شدیم بر خسته دلان شور و صفا می بخشی /سعید قاسمی/
-
دل اگر با رویِ خوش باشی خرابت میکنند
جمعه 9 مرداد 1394 15:26
دل اگر با رویِ خوش باشی خرابت میکنند از محبت تشنه ای؟غرقِ سرابت میکنند چون پرنده در قفس پرواز را در حسرتی با نگاهِ سردشان ای دل کبابت میکنند گفتمت عاشق نشو گفتی که یار آید کنون گفتمت در شهر سنگستان عذابت میکنند بی دلان دنبال دل از بهرِ دلداری شدند گر به حرفِ دل رَوی زود انتخابت میکنند یکه و تنها شوی صد بهترت باشد تورا...
-
رباعی نوشت
جمعه 9 مرداد 1394 15:25
دیریست که از چاله به چاه افتادیم از تاجِ زمان زیرِ کلاه افتادیم انگار که بابِ میل ما جور نشد کذب است همه که در رفاه افتادیم /سعید قاسمی/
-
دنیا برایِ من فقط کابوسِ اجبارست
چهارشنبه 17 تیر 1394 22:30
دنیا برایِ من فقط کابوسِ اجبارست چندیست شبهایِ دلم شبهایِ تکرارست باید که از غمخانه یِ دلها فراری شد هر سو دری وا میکنم ، افسوس دیوارست این روزها از هر کسی غمگین ترم شاید هر چند میخندم ولی این قلب بیمارست شبهایِ بی پایانِ من صبحی نخواهد داشت حتی طلوعِ صبح من در غم گرفتارست هی شعر میخوان تورا در دفترِ مشقم تکلیفِ این...
-
این منم گم شده در جنگلِ بارانیِ تو
جمعه 5 تیر 1394 15:18
این منم گم شده در جنگلِ بارانیِ تو راهِ من گشته به طرفِ شبِ ویرانیِ تو جرمن چیست؟مگر عشق گناهی دارد؟ چشمِ تو حاکم و این دل شده زندانیِ تو قرعه بر دلشدگان از دلِ تنها زده ام دلِ تنها که زند بوسه به پیشانیِ تو امشب از بی کسیَم راهیِ گرگان شده ام یادِ آن دم کنم از خنده ی شیطانیِ تو ساز تنهاییِ من کوک شُدَست در عدمت تارِ...
-
حراج نوشت
جمعه 5 تیر 1394 15:17
برایِ بی قراری هایِ دل کاری نکردی دلم بشکست و افسوسم که معماری نکردی تمامِ سیصد و شصت و ششِ سال حراجیدم دلم را و خریداری نکردی "سعید قاسمی"
-
غم نوشت
سهشنبه 2 تیر 1394 09:44
مانده از دو پاکت قبلی رنگِ بوسه بر تَهِ سیگار له شده تمامِ احساسش بین این دقایقِ کشدار بد شدن میانِ فاصله ها مثل بدتر از کمی بدتر لحظه های تلخ و اجباری پشتِ دیوارِ محکمی بدتر شب تورا بدونِ آغوشش رویِ تخت و بالشِ فرضی حس کند تورا ولی بگو گم شده دقایقِ قرضی اوجِ غم نگاهِ منفعلش روبرویِ قابِ بر دیوار خسته از صدایِ تلخی...
-
شب نوشت
جمعه 8 خرداد 1394 19:28
دو عاشق مست در رویایِ تب دار دو بوسه با طپش ماتیکِ لب دار هوای سردِ امشب را فراموش به لبخند زنده کن این شهرِ شب دار "سعید قاسمی"
-
دلنوشت
جمعه 8 خرداد 1394 19:25
هزاران راهِ بی نورست برایِ زندگی کردن هزاران چشمه ها جوشد به وقتِ بندگی کردن که از لطفش تو سرشاری اگر حق راهِ تو باشد به راهِ جهل و نادانی سزایش بردگی کردن صفایِ روزگارت باد به نام ایزد یکتا بدان با نام او یابی رهِ فرزانگی کردن "سعید قاسمی"
-
گاه نوشت
جمعه 8 خرداد 1394 19:22
گاهی به سراغِ منِ آشُفته بیا شب در گذر است و آهسته بیا باید که هوایِ دلِ من خوب شود ای جلوه ی احسا تو پیوسته بیا "سعید قاسمی"
-
دلنوشت
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 22:46
با رفتنت،در شهرِ دل غوغا به پا کردی ای عشقِ نافرجامِ من عیدم عزا کردی یک بارِ دیگر کن نظر ،بر قلب بیمارم دردِ مرا با جورِ خود بی انتها کردی شرحم نباشد اینچنین آشفته و زار با آن غرورِ سرخوشت،دیدی چه ها کردی تنها شدن در نزدِ من هم عالمی دارد با عشق خود تنهائیم را بی صدا کردی دنبالِ یک راهِ فرار از شهر تو هستم پادشهِ شهر...
-
پدر
شنبه 12 اردیبهشت 1394 23:11
سخت است که در روز پدر گریه کنی یا هیچ ندانی به چه کس تکیه کنی امروز که از وجود او سرشاری هر لحظه تو باید لب او خنده کنی "سعید قاسمی"
-
عصرانه
جمعه 4 اردیبهشت 1394 12:56
عصرانه من قند لبانت شده است نان و نمکم قرص دهانت شده است یک بوسه مرا به خلوتت دعوت کن شیرینی شعر من ز کامت شده است "سعید قاسمی"
-
امروز بهار
شنبه 1 فروردین 1394 19:15
دیوانه ی آن ناز و ادایت شده ام گم گشته درونِ کوچه هایت شده ام دنبال لبت که جرعه ای نوش کنم راهی به جنون ز بوسه هایت شده ام "سعید قاسمی"
-
5 روز تا بهار
یکشنبه 24 اسفند 1393 22:11
امروز که از جام غمت مینوشم باریست ز اندوهِ زمان بر دوشم کاری بکن ای مصدرِ زیبایی عشق با آمدنت گرم کنی آغوشم "سعید قاسمی"
-
اوایل نوشت
سهشنبه 28 بهمن 1393 22:39
نمیدانم کجا رفته زمستان میان دی برآمد گل زبُستان چرا داغ و تب مرداد داریم که بهمن باشدش ماه دِلستان ببار ای ابر رحمت برف و بارن مگر تا پر شود باده ی مستان بسازد شاد و خرم خستگان را کویر روح ما گردد گلستان "سعید قاسمی"
-
رباعی نوشت 1
شنبه 25 بهمن 1393 19:24
حرفیست که از دل به تو رازی دارد بشکسته دلم به تو نیازی دارد رفتم که تورا شک نکنم در کوچه این قصه ولی سر درازی دارد "سعید قاسمی"
-
عاشقانه ها
دوشنبه 6 بهمن 1393 19:04
که بوی عاشقانه ات همیشه مست میکند و هر نفس صدای تو همیشه هست میکند که گم شدم میان تو میان دلبرانه ها به پای تو ریخته ام تمام نوبرانه ها حراج تو جوانیم برای تو تمامیم که هیچ نیستم و دگر بدون تو جوان نیم دلم هوای جان تو تمام من برای تو تمام من به یاد تو جوانیم برای تو و هرشب از سخن پُرم لبم کمک نمیکند که واژگان عشق تو...
-
راز
سهشنبه 16 دی 1393 14:59
از دایره با گردش اجسام نگوئیم دگر با هر پشه از لذت مهتاب نگوئیم دگر چون هر دو به یک راز وفادار شدیم با هر کسکی سخن ز این راز نگوئیم دگر "سعید قاسمی"
-
گفتار
دوشنبه 12 آبان 1393 11:58
آنگاه که در برابر هزاران چشم افکار شما تازیانه ای بر گُرده های جوانان میشود.آیا با خود نمی اندیشید که زمان ظلم و نابرابری به سر آمده. "بریزید خونها را" و هزار خطبه ی دیگر از خطیب خطا کار شما که پس از سی و چند سال هنوز دارد بر روی ما آزمایش میشود. بوی خون و اسید در زاینده رود، و جنازه ی غرق شده ی مردانش که در...
-
جشن بی تولد
دوشنبه 17 شهریور 1393 16:54
چه تلخ است تولدی که هیچ کس در آن نباشد و چه تلخ است پا به این جهان گذاشتن. همیشه تابستانم سرد بوده و خواهد بود تا در یخ خورشیدش آب شوم. نمیدانم بغض کنم یا بخندم و یا باید بنویسم "چیزهایی هست که نمیدانی" چیزهای که نگاه را پر میکند از نمیدانم ها چیزهای که با نگفتنش موافق ترم ، همان چیزهایی که سالهاست کسی...
-
خواهی رفت
چهارشنبه 8 مرداد 1393 00:40
خواهی رفت. با خاطراتی خیس از اشک و هق هق. آن زمان که چمدانت را به دست داری و سوار بر قطاری که از تو عجول تر است به سمت آینده ات میروی. اما منم که در بغضِ آخرین حرفت گم شده ام ، به بی صداترین فریاد ها در دل شب تابستانی ام یخ زده ام. تو رفته ای و نگاه آخرینت بر چشمانم گرم مانده،با خودم شعر میشوم،با خودم بغض میشوم و خواب...
-
مترسک نوشت
دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 23:11
ترسیده مترسکه که جیبهای خالی اش لانه ی گنجشگی بود که کلاغها آنرا دریدند
-
بهار
پنجشنبه 14 فروردین 1393 14:04
باد می وزد خوشه های گندم تلالو طلایی خورشید سر تعظیم فرود آورده گیسوانت را رها کن رها کن رها کن ترانه های تنت را غزل های گمشده ی افکارت و چند بیتی از نگاه معصومانه ات را لاله های وحشی اگر چه مشکی در آن نیست زیبایی ات را پنهان نکن تو آغاز فصل سبز زندگی هستی. سعید قاسمی
-
بوسه هایت را ...
یکشنبه 11 اسفند 1392 11:34
همانطور که در خواب آمدی بوسه هایت را همانطور که با آمدنت رفتنم را یافتم بوسه هایت را همانطور که بودی،تو را میخواستم اما بوسه هایت را همانطور که صدایت از من دور شد بوسه هایت را همانطور که در خواب آمدی ، رفتنت در خواب بود اما بوسه هایت را از من نگیر بدنم می لرزید و لبم خشک ، به دنبال لبت پی می گشت هر دو در خواب به مهتاب...