دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

تاریک



همه جا تاریک است

شب چقدر شب شده است

چشم شب بیدار است

دست شب خون آلود


نور مهتاب کجاست؟


صبح که بی خورشید است

شب که بی ماه شده

با دل خواب زده

ما چرا بیداریم؟

دریا،عاشقانه ای که ناگهان می آید




خورشید در موهایش طلوع میکند
دختر میخندد
دختر میخندد
دریا آغوش باز میکند
و دختر که پای برهنه ماسه ها را
رج به رج
کوک میزند
به دریا میرسد
دریا شاعر میشود
موج موجِ شعر
پستانهای کوچک دختر را
کنار قافیه های عشق
ردیف میکند
موج، شعر میخواند
شعر، موج میزند
لابه لای موهای دختر
و عطری که هیچکس نمیداند از کجاست
و شعری که تنها آغوش میخواند
آغوش میخواند
آغوش میخواند



سعید قاسمی

بمان که بی تو جان من به تن امان نمیدهد

شبی که از تو سر زده

شبی که بی تو سر زده

شبی که سر زده تو را

در آسمانِ ابریِ

نگاه خیس چشم من

چنان عبور میدهد

که جانِ بی امانِ من

به تن امان نمیدهد



سعید قاسمی

تظلم نوشت

این شعرو چهار سال پیش نوشتم.آن روزها که من با شعر بودم و مدتی ست که مرا تنها گذاشته.چه دلتنگم چه دلتنگم دارم با غصه میجنگم.


مربع


می چکید از آسمان باران غم
بر سر این بوته باران بیش و کم
زرد میشد ساقه ها و برگ ما
یک به یک گلهای رنگارنگ ما
ریشه ها از ساقه ها آشفته تر
باغبانان در زمستان خفته تر
ریشه ها در خون تنیده با تبر
باغبان از حال گل شد بی خبر
آسمان حرفی بزن با باغبان
آسمان کو از مرامت یک نشان
گفته بودیم از شقایق با تفنگ
گفته بودیم از غم ماه و پلنگ
گفته بودیم و کسی حرفی نزد
سیب ما در آسمان چرخی نزد
خون بپا خواهد شد از فریاد گل
سال پر باران ما در یاد گل
سال دلداری ، رها از بردگی
سال قسمت ناب از زندگی
سال ساقی سال باده سال یار
سال گلها در هجوم از نیش مار
زخمی از شمشیرتان بر پیکرم
خون گل جاری شده بر دفترم

مربع


دل خوشم روزی بهاران میرسد

روز شادیهای یاران میرسد


.....



و بعد از آن میرزا محمد علی صائب تبریزی میفرماید:


باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را
خوش نمی آید به گل این هایهای عندلیب




......

سعید قاسمی

در دلتنگی نوشت

.

کتابها برای اجساد سالها خفته در گور مرثیه میخوانند


شاعری میمیرد


گورکنان میخندد


و من که میان قبرستان شاعران میرقصم


در شب نشینی واژه ها


کتابها پرواز میکنند


کلاغها میخندند


سعید قاسمی