دنیا برایِ من فقط کابوسِ اجبارست
چندیست شبهایِ دلم شبهایِ تکرارست
باید که از غمخانه یِ دلها فراری شد
هر سو دری وا میکنم ، افسوس دیوارست
این روزها از هر کسی غمگین ترم شاید
هر چند میخندم ولی این قلب بیمارست
شبهایِ بی پایانِ من صبحی نخواهد داشت
حتی طلوعِ صبح من در غم گرفتارست
هی شعر میخوان تورا در دفترِ مشقم
تکلیفِ این شبها دلی چشم انتظارست
باید که آوازِ جدایی سر دهم اکنون
صد عید اگر آید دلِ عاشق عزادارست
"سعید قاسمی"