دو عاشق مست در رویایِ تب دار
دو بوسه با طپش ماتیکِ لب دار
هوای سردِ امشب را فراموش
به لبخند زنده کن این شهرِ شب دار
"سعید قاسمی"
هزاران راهِ بی نورست برایِ زندگی کردن
هزاران چشمه ها جوشد به وقتِ بندگی کردن
که از لطفش تو سرشاری اگر حق راهِ تو باشد
به راهِ جهل و نادانی سزایش بردگی کردن
صفایِ روزگارت باد به نام ایزد یکتا
بدان با نام او یابی رهِ فرزانگی کردن
"سعید قاسمی"
گاهی به سراغِ منِ آشُفته بیا
شب در گذر است و آهسته بیا
باید که هوایِ دلِ من خوب شود
ای جلوه ی احسا تو پیوسته بیا
"سعید قاسمی"