دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

جشن بی تولد


چه تلخ است تولدی که هیچ کس در آن نباشد
و چه تلخ است پا به این جهان گذاشتن.

همیشه تابستانم سرد بوده و خواهد بود تا در یخ خورشیدش آب شوم.

نمیدانم بغض کنم یا بخندم و یا باید بنویسم "چیزهایی هست که نمیدانی"
 چیزهای که نگاه را پر میکند از نمیدانم ها چیزهای که با نگفتنش موافق ترم ، همان چیزهایی که سالهاست کسی نشنیده ، سالهاست حرفهای در گوشی دارم اما با این جماعت ناشنوا و گوشی هایی که خاموش است بهتر است ساکت ماند.
میان بغض و لبخندم حضورت را احساس کردم، حضورت که در تفاله احساساتِ قدیمی، حرف از آینده میزند و امروز آینده ی من است آینده ی دیروز آینده ی ماه قبل و آینده ی سالها پیش.
و امروز از تقویم ها متنفرم .

"سعید قاسمی"
28 تیر 
نظرات 7 + ارسال نظر
شمیم دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 09:53 http://shamimedoost.blogfa.com

راستی آدرس وبلاگی که اینجا گذاشتم آدرس وبلاگ فعالم هست نه بلاگ اسکای که شما قبلترها خوانده اید....

شمیم دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 09:47 http://shamimedoost.blogfa.com

خیلی قبل ها به وبلاگم سر زده بودید... من به وبلاگم سر نزده بودم... حالا آمدم بابت ردپایی که گذاشتید تشکر کنم ... و خواندمتان... دل نوشته هایتان را... زیباست اما نمیدانم چرا مدتهاست باور نمیکنم هیچ مردی عاشقانه حرف بزند...

رها شنبه 5 مهر 1393 ساعت 14:43 http://ladyrainy.blogfa.com/

اما با این جماعت ناشنوا و گوشی هایی که خاموش است بهتر است ساکت ماند.

رها شنبه 5 مهر 1393 ساعت 14:41 http://ladyrainy.blogfa.com/

اییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است
بر زیر لب هره کشیدند خدایان
یک سایه ی باریک
هشتی شده تاریک
رنگ از رخ مهتاب پریده
بر گونه ی ماه ، ابر اگر ، پنجه کشیده
دامان خودش نیز دریده
آرام دود باد درون رگ نودان
با شور زند ، نی لبک آرام
تا سروِ دلارام ، برقصد
پُر شور
پُر ناز بخواند ، شبگیر، سرِ دار
هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی
هر برگ که در روی زمین است ، به فکر است
تا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجی
آنگاه بپیچند

`☂`、 baran 、`☂`、 چهارشنبه 19 شهریور 1393 ساعت 22:47 http://ranginkamun.blog.ir

یک قدم پیش، یک قدم به عقب

حال ِ من وقت ِ دیدنت این است

حال ِ سرباز ِ بی نوایی که

رو به هر سمت و سو کُنَد... مین است!

مجید آژ

پرنده سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 19:50 http://soghot-azad.blogfa.com

دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند

دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد

می روم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم

که به چراغ های نورانی و دست های گرم دیگر اعتمادی نیست!!

محمدرضا سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 19:02 http://katoul-afraz.persianblog.ir

بعضی از شادی ها را دیگران خراب کردند، خیلی از شادی ها را خودمان کوفت خودمان کردیم! زندگی است دیگر… یک وقت هایی نوک پا، نوک پا راه میروی که خیس نشوی، یک زمان هم همه دار و ندارت را به آب میزنی ، دل به دریا میزنی.. هرچه هست داستان یک لحظه است ریا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.