دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

بمان که بی تو جان من به تن امان نمیدهد

شبی که از تو سر زده

شبی که بی تو سر زده

شبی که سر زده تو را

در آسمانِ ابریِ

نگاه خیس چشم من

چنان عبور میدهد

که جانِ بی امانِ من

به تن امان نمیدهد



سعید قاسمی

تظلم نوشت

این شعرو چهار سال پیش نوشتم.آن روزها که من با شعر بودم و مدتی ست که مرا تنها گذاشته.چه دلتنگم چه دلتنگم دارم با غصه میجنگم.


مربع


می چکید از آسمان باران غم
بر سر این بوته باران بیش و کم
زرد میشد ساقه ها و برگ ما
یک به یک گلهای رنگارنگ ما
ریشه ها از ساقه ها آشفته تر
باغبانان در زمستان خفته تر
ریشه ها در خون تنیده با تبر
باغبان از حال گل شد بی خبر
آسمان حرفی بزن با باغبان
آسمان کو از مرامت یک نشان
گفته بودیم از شقایق با تفنگ
گفته بودیم از غم ماه و پلنگ
گفته بودیم و کسی حرفی نزد
سیب ما در آسمان چرخی نزد
خون بپا خواهد شد از فریاد گل
سال پر باران ما در یاد گل
سال دلداری ، رها از بردگی
سال قسمت ناب از زندگی
سال ساقی سال باده سال یار
سال گلها در هجوم از نیش مار
زخمی از شمشیرتان بر پیکرم
خون گل جاری شده بر دفترم

مربع


دل خوشم روزی بهاران میرسد

روز شادیهای یاران میرسد


.....



و بعد از آن میرزا محمد علی صائب تبریزی میفرماید:


باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را
خوش نمی آید به گل این هایهای عندلیب




......

سعید قاسمی

در دلتنگی نوشت

.

کتابها برای اجساد سالها خفته در گور مرثیه میخوانند


شاعری میمیرد


گورکنان میخندد


و من که میان قبرستان شاعران میرقصم


در شب نشینی واژه ها


کتابها پرواز میکنند


کلاغها میخندند


سعید قاسمی