دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

اوایل نوشت

نمیدانم کجا رفته زمستان
میان دی برآمد گل زبُستان

چرا داغ و تب مرداد داریم
که بهمن باشدش ماه دِلستان


ببار ای ابر رحمت برف و بارن
مگر تا پر شود باده ی مستان

بسازد شاد و خرم خستگان را
کویر روح ما گردد گلستان


"سعید قاسمی"

رباعی نوشت 1

حرفیست که از دل به تو رازی دارد


بشکسته دلم به تو نیازی دارد


رفتم که تورا شک نکنم در کوچه


این قصه ولی سر درازی دارد




"سعید قاسمی"

عاشقانه ها

که بوی عاشقانه ات همیشه مست میکند

و هر نفس صدای تو همیشه هست میکند


که گم شدم میان تو میان دلبرانه ها

به پای تو ریخته ام تمام نوبرانه ها


حراج تو جوانیم برای تو تمامیم

که هیچ نیستم و دگر بدون تو جوان نیم


دلم هوای جان تو تمام من برای تو

تمام من به یاد تو جوانیم برای تو


و هرشب از سخن پُرم لبم کمک نمیکند

که واژگان عشق تو به من کمک نمیکند


تمام هستی ام تباه تو یک نظر به هستی ام

چگونه بی نظر شده تمام بار هستی ام



سعید قاسمی