لذت بخش تر از خوندن یه کتاب خوب چی میتونه باشه.هفته پیش به لطف پیشنهاد دوستی کتاب " سمفونی مردگان" رو خوندم
هر چند همیشه یه گوشه از ذهنم اسم این کتاب چرخ میخورد،ولی هیچگاه جد بر این نشده بودم که بخونمش.
وقتی که زمان را درک میکنی وقتی که ساعت آقای درستکار می ایسته وقتی که به آیدین میرسیم و میبینیم چقدر آیدین هستیم و چقدر آیدین های دیگر رو دیدیم.
شکل لخت زندگی رو درک کردم و ای کاش سالیان پیش این کتاب رو میخوندم.
بوی تنت
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
"عباس معروفی"
پی نوشت: Goodreads
گذشته ی از همه ی اینها ، همیشه نسخه ی چاپی رو بیشتر دوست داشتم
دستانت
باد را نوازش میدهد
اینگونه که تاب میخورد
خیال بازگشت دارد
وقتی نمیرسد
وقتی نیستی دیگر
وقتی دستی نیست که باد را نوازش دهد
طوفان میشود
آدمی میسازد
آدمی بخواب میرود
آدمی انتظار میشود
-طوفان را چه کنیم؟
وقتی نمیرسد
وقتی انتظار نمیشود
عقده اش درخت را دامن میگیرد
سقف را میشکند
باران را دور میکند
و از شهری به شهر دیگر.
آدمی انتظار میشود
تا آنجا که
تا آنجا که خواب را میشکند
سعید قاسمی