دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

دلنوشت

با رفتنت،در شهرِ دل غوغا به پا کردی

ای عشقِ نافرجامِ من عیدم عزا کردی


یک بارِ دیگر کن نظر ،بر قلب بیمارم

دردِ مرا با جورِ خود بی انتها کردی


شرحم نباشد اینچنین آشفته و زار

با آن غرورِ سرخوشت،دیدی چه ها کردی


تنها شدن در نزدِ من هم عالمی دارد

با عشق خود تنهائیم را بی صدا کردی


دنبالِ یک راهِ فرار از شهر تو هستم

پادشهِ شهر دلت را چون گدا کردی


دنیایِ تو رویِ خوشی بر قلبِ من داد

تنها برایِ حسِ خودخواهی جفا کردی



"سعید قاسمی"

پدر

سخت است که در روز پدر گریه کنی


یا هیچ ندانی به چه کس تکیه کنی


امروز که از وجود او سرشاری


هر لحظه تو باید لب او خنده کنی



"سعید قاسمی"

عصرانه

عصرانه من قند لبانت شده است


نان و نمکم قرص دهانت شده است


یک بوسه مرا به خلوتت دعوت کن


شیرینی شعر من ز کامت شده است





"سعید قاسمی"