در غروبِ سرد و تلخ و بی نشانیَم
منتظر برایِ دستهایِ مهربانیَم
من صدایِ خسته ی پائیز و خش خش ام
بی جهت شبیهِ ابرهای طوفانیَم
پشتِ فصلها چشیده ام رنگِ درد را
در بهارِ دفترم ، فصلِ بارانیَم
من قطارِ گم شده تویِ قلب کوه ها
با تو سر رسیده روزهایِ ویرانیَم
ای مسافران راهِ عشق و عاشقی !
زخم های عشق را در خطوطِ پیشانیَم
در کجایِ این جهان زاده اند مرا؟
هیچ کسی نمی داند که ایرانیَم
مثلِ روزهای سرد و تلخِ حادثه
منتظر برای دستهای مهربانیَم
عالی بود