گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوترهای مفلوج
ای درختان بی تجربه یائسه ، ای پنجرههای کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم ، اکنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخ... سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه .. من آبستن هستم
آبستن... آبستن.
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.
زیبا بود بازی و جانبخشی ب میخ
یاد پست میخ دار خودم افتادم هر چند ربطی ب هم ندارند
اما از سرنوشت غمگین یک میخ می شود تصویر ها گرفت!
http://dokhtarezan.blogfa.com/post/80/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%85%DB%8C%D8%AE-%D8%A2%D9%87%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D8%8C-%D9%86%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%DA%A9%D9%87-%D8%B6%D8%B1%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AB%D9%84-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D9%81%D9%87%D9%85%D8%AF
با نگاه روشنت پلک سحر وا می شود
تا تبسم می کنی خورشید پیدا می شود
خط به خطِّ صفحه ی پیشانی ات اشراقی است
صبح صادق در همین تصویر معنا می شود
فیلسوفان را اشارات تو عاشق می کند
آرزومند شفایت ابن سینا می شود
مست از یاقوت سرشار کلامت می شویم
با جواهرهای نابت فقه پویا می شود
از نگاهت انبیا اعجاز را آموختند
هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا می شود
تا غزل وصف تو باشد قابل تصدیق هست
شعرهای صادقانه بهترین ها می شود
روزگــاری فــانــوس نــشــانــه یــاری بــود امـــا حــالــا بــه خــورشــیــد هــم اعــتــبــاری نــیــســت. .
[ ایـن
خنـده های
زورکـی...
فقـط
چــروک
صـورت را زیـاد مـی کننـد...! ]
کاش بعد از همه دلقک بازیهایم… کسی می آمد ماسک را از روی
صورتم بر میداشت! میگفت… حالا
از دردهایت بگو… من گوش میکنم!
وقتی عصبی و دلتنگم دوست دارم بالگدبزنم تو صورت اینایی که دید قشنگی نسبت به زندگی دارن
هیچ وقت برام مهم نبوده که بقیه دربارم چی فکر میکنن؛
راستشُ بخواین ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﻨه،
فقط.......
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﺛﺒﺎﺗﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ!!
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوترهای مفلوج
ای درختان بی تجربه یائسه ، ای پنجرههای کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم ، اکنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخ... سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه .. من آبستن هستم
آبستن... آبستن.
"فروغ فرخزاد"
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.
کسی باور نمی کند
لبخندش می توانست
" پلی باشد "
که جمعه را
به همه ی روز های هفته
پیوند بزند ..
مرسی از لینکت دوس داشتی بگو با چی بلینکم
بعضیام مثه هندزفــری میمونن،
هارت و پورتشون فقط توگــوش ماست
وگرنه واسه بقیه صدای پشــه هم نیستن
ممنون از لطفت.....
شما هم لینک شدید
میان این همه تاریکی، پاییز، خاکستر و کلمات مهجور
شادی تا چای عصرانه ادامه پیدا نمی کند!
حتی اگر مثل روزهای نخستین صدایم کنی
باید خیلی ساده باشم
که سراغ باغ را از باد بگیرم
می دانم، می دانم لازم نیست
نام رودی را بدانم تا بتوانم گریه کنم
و تو هیچوقت نمی خواهی باور کنی که مرگ سلطنتی ابدی دارد
و ما به احترام او کلاه از سر بر می داریم
و نمی خواهی برایم بگویی
چرا بعد از آمدن پاییز
خوشبختی و چشم های تو نایاب می شود!؟
حالا من چگونه بقعه بایزید را خواب ببینم
وقتی عمر عشق و رویا این قدر کوتاه است!؟
وقتی زمستان زودتر می آید و ما پایان جهان را نمی دانیم
لابد می خواهی بگویی حضور همیشه ی مرگ نگذاشته است
تا میان شب و روز فرق بگذاریم
باشد، این هم بهانه ی دیگری
برای نیامدن صبح از روزنه چشم های تو به خانه من
حالا اشک هایت را پاک کن
تا برایت از نسلی بگویم که کلید خانه اش را گم کرده است
از پاییز، که در روزهای دنیا راه می رود
و از مادرم، که شب را زیر سپیدی گیسوانش پنهان می کند تا من نترسم!
ﺑــﺎ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮔــﺮﻡ ﻧﻤﯿﮕــﯿﺮﻡ
ﺟــَـــﻨــﺒـﻪ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺗــَــﻪ ﻣﯿﮕـــﯿــﺮﻥ. .
ببارباران...
من سفرکرده ای دارم ک یادم رفت آب پشت پایش بریزم
عجب دنیای کثیفی.........!!!! تا یکی برای همه نباشی، همه برایت یکی نمی شوند.
سهم من از پرنده شدن
تنها
از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن است.....
مرسی که بهم سر زدی . این پست خیلی محزون بودش . لت و پار شده خوووووو به کدامین جرم .
بازم بیا منتظرتم
فضای زیبایی در شعر ترسیم کرده بودین...زیبا و خواندنی بود
سیلاااااام [لبخند]
وب عالی داری[چشمک]
خوشحال میشم به وب منو عشقمم سربزنی[قلب]
شاد باشی[گل]
منتظرتممممم[خونسرد]
چقد پر معنی بود :)
سعید جان یه سوال میشه ازت بپرسم؟
چرا که نه.
دو تا بپرس.
همیشه سرم بالاست ✗ چون بالا سرم خداست! ❤
زیبا بود بازی و جانبخشی ب میخ
یاد پست میخ دار خودم افتادم هر چند ربطی ب هم ندارند
اما از سرنوشت غمگین یک میخ می شود تصویر ها گرفت!
http://dokhtarezan.blogfa.com/post/80/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%85%DB%8C%D8%AE-%D8%A2%D9%87%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D8%8C-%D9%86%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%DA%A9%D9%87-%D8%B6%D8%B1%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AB%D9%84-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D9%81%D9%87%D9%85%D8%AF
با نگاه روشنت پلک سحر وا می شود
تا تبسم می کنی خورشید پیدا می شود
خط به خطِّ صفحه ی پیشانی ات اشراقی است
صبح صادق در همین تصویر معنا می شود
فیلسوفان را اشارات تو عاشق می کند
آرزومند شفایت ابن سینا می شود
مست از یاقوت سرشار کلامت می شویم
با جواهرهای نابت فقه پویا می شود
از نگاهت انبیا اعجاز را آموختند
هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا می شود
تا غزل وصف تو باشد قابل تصدیق هست
شعرهای صادقانه بهترین ها می شود
مهدی خانمحمدی.
سعید جان خیلی زیبا بود
میخ هم مسیحایی شده
واقعا زیباست
ممنون جناب آزاد
دل نوشت زیبایی بود
ممنون
چقدر زیبا ....
"بوسه بر کف دست تقدیرش نبود"
ممنون باران جان
مرسی از حضورت