پیوندها
جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- خرداد 1400 1
- خرداد 1398 1
- اردیبهشت 1398 3
- فروردین 1397 1
- شهریور 1396 1
- مرداد 1396 1
- فروردین 1396 1
- تیر 1395 2
- فروردین 1395 1
- بهمن 1394 2
- دی 1394 1
- آذر 1394 1
- آبان 1394 4
- مهر 1394 6
- شهریور 1394 7
- مرداد 1394 5
- تیر 1394 4
- خرداد 1394 3
- اردیبهشت 1394 3
- فروردین 1394 1
- اسفند 1393 1
- بهمن 1393 3
- دی 1393 1
- آبان 1393 1
- شهریور 1393 1
- مرداد 1393 1
- اردیبهشت 1393 1
- فروردین 1393 1
- اسفند 1392 1
- بهمن 1392 1
- دی 1392 1
- آذر 1392 1
- آبان 1392 1
- شهریور 1392 1
- مرداد 1392 2
جستجو
آمار : 16448 بازدید
Powered by Blogsky
این شعر سانسور شده .
خوشمزه تر کن با خنده ای طعم لبت را
آهسته در آغوشم رها کن بدنت را
حس میکنم هرم تنت به سینه ام خورده
وقتی که باز میکنم دکمه های پیراهنت را
تاریک شده اتاقت,دستم کجا رفته
کودکیش دارد لمس میکند سینه ات را
این قسمت شعرم چند نقطه چین دارد
سانسور شده حتما,باور کنم آخرین حرفت را. . .
"سعید قاسمی"
سانسور شده حتما,باور کنم آخرین حرفت را. . .
"سعید قاسمی"
سعید
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 18:45
میدانم ؛
دیگر برای من نیستی !
اما ....
دلی که تنگ باشد این حرفها را نمیفهمد"
خوش حال میشم بهم سر بزنی.......
سلام،
نه همین جوری براساس کامنت اولم گفتم جناب شاعر، دفعه اولم هم بوده که اومدم اینجا...
یا حق
salam saeid jan .. mamnoonam az hozuret mehrabun
سلام،
ممنون از راهنماییت، امیدوارم بتونم، آخه باید به روش بیارم؟ یعنی بهش بگم فلان قضیه چیه؟ و اون هم با سردرگمی تمام از این که بگه یا انکار کنه نهایتش بهم بگه: اشتباه می کنی و منو بپیچونه؟
راستش بیشتر همه از این بدم می یاد که فکر می کنه من احمقم و نمی فهمم یا حداقل این جوری رفتار می کنه...
نمی دونم چی باید بهش بگم... از یه طرف اگه به روش نیارم یه فاصله می شه بینمون و از طرفی هم انکارهاش و دروغ هاش فاصله بزرگتری بینمون می شه... نمی دونم ....
شاید انکار می کنه که بیشتر از این من رو نارحت نکنه و فکرم رو مشغول نکنه یا بیشتر از این دستش رو نشه.....
این روزا خیلی به هم ریختم...
خودمم نمی دونم چمه؟!
گاهی باهاش خوبم و بهش محبت می کنم و گاهی ناخودآگاه عصبی می شم و واکنش نشون می دم... اصلا دست خودم نیست و حتی نمی دونم چی درسته....
چیزی نمی خواهم جز..
یک اتاق تاریک..
یک موسیقی بی کلام..
یک فنجان قهوه به تلخی زهر..
و خوابی به ارامی یک مرگ همیشگی..
سلام جناب شاعر،
پس چرا هنوز به روز نشدین؟
یا حق
سلام
ممنون از حضورتون
اشعار زیبایی دارید نیز
درستش کردم ..
منو با اسم( ورود آقایان ممنوع )لینک کن آدرس:
http://asemannnnnnn66.blogfa.com/
اگه دوست داشتی (الاهه های شرقی )رو هم لینک کن.
لینک شدی گلم
وب جالبی دارید اگه باتبادل لینک موافقید خبرم کنید لطفا جوابتو را تو این یکی وبم بدیداینم ادرسش;
http://asemannnnnnn66.blogfa.com/
شعر هاتون خیلی زیباست این خیلی خوبه که اینجوری احساسات خودتونو بروز میدین فقط یکی از شعرهاتون از سهراب سپهری بود یا شبیه اون بود
سلام،
قضیه واقعا سانسوری بود، اولش درج می کردین: مخصوص متاهل ها!... حالا مجردا دلشون می سوزه خب.....
ولی جالبه که ذهنتون کلمات رو به شکل شعر پشت سر هم این قدر راحت می چینه، حتی مثل کامنتی که لطف کردین و توی وبلاگ من گذاشتین.
استعداد جالبیه که بالفعل اش کردین.
یا حق
ممنون از شما
بعضی آدمهــــــا یهـو میــان . . . !
یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن . . . !
یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت . . . !
یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات . . . !
یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت . . . !…
بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن . . . !
یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات . . . !
یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات . . . !
یهـو میشن سبب بالا نیـــومدن نفسـت . . . !
همه چی یهویی اتفاق می افته.
شعر مال خودتونه؟
همه ی شعرای این وبلاگ از خودمه.
ممنون
نظر لطفتونه.
حَقیقتـ ــ ــ اینــ ـﮧ کــ ــ ـ
هـَـ ــ ــر چــ ـے مــهــ ـَربـ ــوטּ تـَ ــر بــاشـ ــے...
بیشتـَـ ــ ــر بِهتـ ــ ــ ضُلمـ ــ مــ ـےکُنــטּ...
هــ ـَـ ـر چــ ـے صــ ـادق تـَ ــر بـ ـاشـ ــے...
بیشتـ ـ ـر بِهتـ ــ ـ دروغ مــ ـے گـَــטּ...
هـــَ ـ ــر چــ ـے خــ ـودتــ ـو خــ ـاکـ ـے تَـ ـر نِشــ ـوטּ بِــבے...
واسَتـ ـ ــ کَمتــ ـ ـر ارزش قائلَنــ ــد...
هـ ــر چــ ــ ـی قلبتــ ــو اسُـ ــوטּ تَـ ـر در اختیـ ـ ـار بِــ ـزارے...
راحتــ ــ تـَـر لــِ ـهش مـ ـے کــنن...
و اگـ ــر بـ ــدوننــد کــ ــ ـﮧ منتظـ ــرے و بِهشــ ـوטּ احتیــ ـاج دارے...
انــ ـدازه یــ ـه دنیـ افـــ ـاصلــه مــ ــے گـــیــرنـ ــد!!!
ممنون که سرزدی زدی.
بازم بیا.