دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

دل نوشت

نوشته های سعید قاسمی

برگرد نوشت


دستانت

باد را نوازش میدهد

اینگونه که تاب میخورد

خیال بازگشت دارد

وقتی نمیرسد

وقتی نیستی دیگر

وقتی دستی نیست که باد را نوازش دهد

طوفان میشود

آدمی میسازد

آدمی بخواب میرود

آدمی انتظار میشود

-طوفان را چه کنیم؟

وقتی نمیرسد

وقتی انتظار نمیشود

عقده اش درخت را دامن میگیرد

سقف را میشکند

باران را دور میکند

و از شهری به شهر دیگر.

آدمی انتظار میشود

تا آنجا که 

تا آنجا که خواب را میشکند


سعید قاسمی

نوروز نوشت


به نام لحظه های سبزِ نوروز

به نام خاطراتِ خوبِ دیروز

چه صبح دلنشینی آمد از راه

به نام عاشقان، نوروز پیروز


شعر : سعید قاسمی

ایستگاه نوشت

کمی صبر کنید

میخواهم داستان رفتنم را بگویم


کمی صبر کنید

میخواهم باز عاشق شوم


کمی صبر کنید

ایستگاه آخر مرا میشناسد


آنجا ساعتی هست که هر شب دوازده بار صدایم میزند

و

پیر مردی که آن را کوک میکند


داستان رفتنش را شنیده ام

اما دیگر عاشق نیست


سعید قاسمی

ساعت نوشت

من که هیچ

ساعت هم خسته شد

از بس که نیامدی

سعید قاسمی

دروغ نوشت

با این همه حرف های پوچ و الکی


ما خام شدیم شبیه طفل و پُفکی


ما روی گسل خانه ی خود ساخته ایم


با حرفِ دروغ و وعده های پولکی



 Photo credit should read ILYAS AKENGIN/AFP/Getty Images

شعر : سعید قاسمی